سکوت سپید

صدای صندلی کافه!

سکوت سپید

صدای صندلی کافه!

وداع

هفته کمر خم میکند


شب تیرباران شود


و درختان زمستان زده


با تنی شکسته


مرا وداع میگویند...

گل میخندد 



از گریه نسیم



نسیم میگرید 



از عبور سیمهای خاردار




اینجا بهار هم 



ناجوانمردانه سرد میشود...

آسمان باز

...


کبوتر که باشی


آسمانِ "باز" جای تو نیست


ایمان بیاور به تمام ضرب المثلها ...

زخم کاغذ

سپید یا غزل،فرقی نمیکند



تو فقط روی زخم کاغذ دست بکش



-صدای قهقهه کاعذ بر "شاعران" !

پی نوشت: سعی کنید شعر رو درک کنید. نه خط بطلان بکشید.
سکوت نوشت: ((اگر سنگ باشی، کاغذ تو را مچاله میکند))


و خدا، انسان شد...

و خدا، انسان شد



به زمین آمد و مخلوق خودش را دریافت



آن زمین سبز را غرق به خون دید



آسمانش غرقه در دود 



یکی زیر خرابه 



دیگری روی خیابان، با لباس سرخ



بار دیگر آسمان را...



"بر سرش باران سرب داغ و خاکستر نشست"



نفسش بند آمد



به بهشتش برگشت



بعد از آن چای ننوشید



"مِی زد



بر در خانه خود



جمله ای را حک کرد:



آدم و حوا را



بفرستید به فردوس برین...