سکوت سپید

صدای صندلی کافه!

سکوت سپید

صدای صندلی کافه!

از زبان فنجان

"چشمهایش...


راز سر به مهر این کافه بود"



این را


فنجانی قهوه می گفت


که از همآغوشی لبهایت باز گشته بود


و تمام زخم زبانهایت را


به "فال" نیک میگرفت...

نظرات 4 + ارسال نظر
baharinbahar شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:04 ق.ظ http://siren3.blogfa.com/

سکوت اینجا خیلی زننده شده :|

زهرا سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:11 ق.ظ http://hidesmile.blogfa.com



وقتى به یکى زیادى تو زندگیت اهمیت بدى
اهمیتتو تو زندگیش ازدست میدى
به همین راحتى

r e a چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:34 ب.ظ http://impressions.blogsky.com

زندگی طعم دارد
زندگی جای زیباییست
فط من اضافیم

زهرا پنج‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 05:16 ب.ظ http://hidesmile.blogfa.com

… نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد … نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت … ولی بسیار مشتاقم … که از خاک گلویم سوتکی سازد … گلوم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش … تا که پی در پی دم گرم خویش را بر گلویم سخت بفشارد …. و سراب خفتگان خفته را آشفته تر سازد … تا بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم را …

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد