سکوت سپید

صدای صندلی کافه!

سکوت سپید

صدای صندلی کافه!

شروعی از آخر

حرام شد همه خاطرات ِ خاک شده
برای خستگی و زجر ، بریدن از آذر،

و هر"بهار" دروغی که دور من بود و
خزانِ رو به زمستانِ سردِ و چشمی تر،

تنی نشسته ی بر خاک و خنده ی یلدا،
نگاه من و هراس از هجوم ، سرتاسر،

به چشم دیدن خواب و به فکر پلک زدن،
توان دیدن مرگ و تمییز ماده و نر

شکست خوردن هر استخوان و خرد شدن،
به خنده ها و نقابی که می کشم بر سر،

زبان به زمزمه کردن، فغان و بغض مهیب!
"نرو! نمی شود" از هر "چرا نمی مانی؟"

به هم خوردن وزن و گریز قافیه ها،
به "دل" نشستن ِ آشوب - گوش شیطان کر!-

به خواب رفتن و آخر،برادری با مرگ،
 دلی برای بریدن، شروعی از آخر...