سکوت سپید

صدای صندلی کافه!

سکوت سپید

صدای صندلی کافه!

حفره

به بن بست که می رسی


حتی


سایه ای


که تا دیروز


دوش به دوشت قدم می زد


رو به رویت قد علم می کند


به دیوار تکیه می دهد


دست می برد


به حفره ای


 که تا دیروز


قلبش بود...

سایه

سایه ها حرف نمی زدند


اما


چراغ کنار پیاده رو


 پلک روی هم نمی گذاشت


دو....یک....


دو 

   

د  و   

   

د    و ....


 یک همیشه تنهاست

 حتی 

اگر سایه اش حرف نزند...


«چهارم بهمن ماه هزار و سیصد و نود و یک»