سکوت سپید

صدای صندلی کافه!

سکوت سپید

صدای صندلی کافه!

بمب


فردا / روزنامه ها می نویسند:

«قطاری در حال حرکت منفجر شد
یا کافه ای شلوغ
به آدرس...
خوشبختانه/تنها بمب گذار آسیب دید!»

و شاهدان این حادثه/ تعریف خواهند کرد
حکایت مردی را
که تنها/ بغض مانده در گلویش بالا آمد

چشمای خیس

چشمای خیست رو نگیر از من

از چشمهای من که بدتر نیست


امروز بارونـــــم بهم می گـفــت

چشم کسی هم قدّ ما تر نیست


تو، آخــــرین شبهــــــای پاییزی
چشمای تو یلدای بیــــــــ پایان

من مثـــل روز اول ســـــالـــــم
دستای من، دست تو رو میخوان

ما ســالهای ســـال باریدیم
این فصل از رگبــــــار بیزاره

آخر خدا صبرش تموم میشه
جای چشامون سیل میذاره

چشمای خیست رو نگیر از من
این روزها هم میره از یادت

مــثــل کســـی که آخر قــصه
بی تو یه روز می میره از یادت

صحنه جرم


خط های ممتد را می گیرم

شبیه یک کاراگاه/ به دنبال سرنخ های جرم

درست وسط خیابانی

که رد سفید کفشهایت/ شهادت داده اند:

"روی زمین کشیده شده ایم!"


قربانی صحنه سازی کدام تازه کار شده ای

که برای روزنامه های صبح فردا/ نامفهوم ...

چه فرقی می کند 

اینها ریل قطار باشند

به مقصد تو،

یا کسی...جایی...

اطراف این سطرها

تو را خاک کرده باشد...؟


لخته های نبودنت را

در گلوی این چهار راه فرو می کنند

تا حرفی/ از قبرهای روی زمین 

به آنطرف خیابان درز نکند...

یک تار مو

خاتون من، راهی به جز بی طاقتی نیست

این بی قراری ها که از ناراحتی نیست


چشمای آبی تو و "تن ها" ی ساحل

دریای آتیشم مث شنهای ساحل


دریای آتیشی که تا میشینه اینجا

تصویر جاپاهاتو که میبینه اینجا

...


یک کالبد، یک سر، و صد سودا و سوت و

می گرده تا پیدا کنه یک تار مو تو


یک تار مو و خاطرات تازه و ناب

یک تار موی تازه و یک مرد بی تاب


یک تار مو از تو و از من، قلب ِ سربار

یک تار مو روی لباس و چشمای تار


یک تار مو و صحبت "اون دیگه رفته!"

با کفشهای سایز پای تو که رفته...

شروعی از آخر

حرام شد همه خاطرات ِ خاک شده
برای خستگی و زجر ، بریدن از آذر،

و هر"بهار" دروغی که دور من بود و
خزانِ رو به زمستانِ سردِ و چشمی تر،

تنی نشسته ی بر خاک و خنده ی یلدا،
نگاه من و هراس از هجوم ، سرتاسر،

به چشم دیدن خواب و به فکر پلک زدن،
توان دیدن مرگ و تمییز ماده و نر

شکست خوردن هر استخوان و خرد شدن،
به خنده ها و نقابی که می کشم بر سر،

زبان به زمزمه کردن، فغان و بغض مهیب!
"نرو! نمی شود" از هر "چرا نمی مانی؟"

به هم خوردن وزن و گریز قافیه ها،
به "دل" نشستن ِ آشوب - گوش شیطان کر!-

به خواب رفتن و آخر،برادری با مرگ،
 دلی برای بریدن، شروعی از آخر...