از اینجا شام شعرم بی سحر شد
تمام شاعری را بی ثمر شد
از اینجا رنگ و بوی قافیت مُرد
به ذهنم هرچه آمد پرخطر شد
همه گفتند: آرام! بازگردد
ولی بیچاره کاغذ، پرشرر شد
همه گفتند همین شعری که گفتی
برایش ماه هایت پرضرر شد،
همان که روزگاری از تو میخواست!
نوشتی و جهانی بی خبر شد
به او تقدیم کن شاید که فهمید
تمام جان او سمع و بصر شد
ولی شعری که کوتاه تر از این بود
از آن چند سطر بیجا بیشتر شد
به قول خود وفا شد، آخر سر
تمامش هیچ و پوچ و بی گذر شد
نشستن پای این شعر فکاهی
نشستن پای این دل، دردسر شد
خطابم بر همه! بی قید و بی وزن!
که می دانند اشکم بی اثر شد
از اینجا تا به آخر خواندنی نیست!
از اینجا تا به آخر خیس تر شد...
26 آذر 1390
بیت آخرشو خیلی خیلی دوست داشتم.... قشنگ اوجش بود...!
ممنون الیکاک عزیز...