سکوت سپید

صدای صندلی کافه!

سکوت سپید

صدای صندلی کافه!

تشییع

...


لباسهایم را عوض می کنم


و آماده تشییع تابوتی می شوم 


که خوب میدانم


هر روز دهانش را باز می کند


و زبانش را برایم بیرون می آورد


من از خاک کردن این همه خاطره می ترسم!


که سالهاست به من چسبیده بودند


یا من به آنها


از زالو می ترسم!


از خودم


از جسدی


 که بوی تعفنش هر لحظه بیشتر می شود


حتی در خاک هم بو می دهد


بلند می شود


و مرده وار در این گورستان


راه می رود


راه می رود


تمام هوای این مقبره متروک را مسموم می کند


سمی که خوره می اندازد به ذهن این قبرستان


قبرستانی که خوب میدانم


جایی برای هیچکس نمیگذارد


جز من


که باید بمانم


با جای زخم های جذام گرفته زندگی کنم...


نظرات 1 + ارسال نظر
baharinbahar چهارشنبه 25 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:37 ب.ظ http://siren3.blogfa.com/

درجه وفا داری از روی تعداد تعیین نمیشه...!

چه بسا بسیاری با تواَند و تو بی آنها....

تو دنیای واقعی هیشکی به یاد هیشکی نیس...چه برسه به مجازیش....ه هه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد