سکوت سپید

صدای صندلی کافه!

سکوت سپید

صدای صندلی کافه!

یک شعر بی در و پیکر

یادم نمی آید...


کدام کوچه ها را فراری داده ایم


کدام کافه ها را 


در کوپه های فراری جای داده ایم


منی که حساب را از تو یاد گرفته بودم


حساب بن بستهای بی بازگشت از دستم خارج شد


که زمانی می بلعیدند ما را انگار


و در گلویشان گیر میکردیم


من و نگاهت

نمی دانستند


خیره که می شوی


زمان روی شانه های زمین سنگینی می کند


آسمان به زمین می آید


حرف که میزنی


باید شعر ها را حرس کنم


حالا زمین سبک شده است


آسمان دور


شعر های من هم بی در و پیکر


و انگار ثانیه ها 


در این عصر ارتباطات


سریعتر قدم می زنند


تقصیر رفتن تو نیست


تقصیر را به گردن شن های خبر چین کویر بگذار


که طوفان شان را برای تو می گذارند


و سراب آمدنت را برای من...
نظرات 1 + ارسال نظر
بانوی غم چهارشنبه 20 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:46 ب.ظ http://banooyegham.blogspot.com

خیلی خوب شدی امیر
بعضی تیکه هاش رو دوس داشتم !
من بلد نیستم نقد کنم نقدو می سپرم به علی و ایرج
اما ادامه بده نوشتن چیز خوبیه ! سعی کن برای نوشته هات هم عکس بذاری و تلاش کن عکساتو خودت بگیری :دی

مرسی بانو...تصویرا کم کم واقعی میشه.عکسا هم میاد باهاش. نوشتن یه راه بدون برگشته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد