یادم نمی آید...
کدام کوچه ها را فراری داده ایم
کدام کافه ها را
در کوپه های فراری جای داده ایم
منی که حساب را از تو یاد گرفته بودم
حساب بن بستهای بی بازگشت از دستم خارج شد
که زمانی می بلعیدند ما را انگار
و در گلویشان گیر میکردیم
نمی دانستند
خیره که می شوی
زمان روی شانه های زمین سنگینی می کند
آسمان به زمین می آید
حرف که میزنی
باید شعر ها را حرس کنم
حالا زمین سبک شده است
آسمان دور
شعر های من هم بی در و پیکر
و انگار ثانیه ها
در این عصر ارتباطات
سریعتر قدم می زنند
تقصیر رفتن تو نیست
تقصیر را به گردن شن های خبر چین کویر بگذار
که طوفان شان را برای تو می گذارند
خیلی خوب شدی امیر
بعضی تیکه هاش رو دوس داشتم !
من بلد نیستم نقد کنم نقدو می سپرم به علی و ایرج
اما ادامه بده نوشتن چیز خوبیه ! سعی کن برای نوشته هات هم عکس بذاری و تلاش کن عکساتو خودت بگیری :دی
مرسی بانو...تصویرا کم کم واقعی میشه.عکسا هم میاد باهاش. نوشتن یه راه بدون برگشته