سکوت سپید

صدای صندلی کافه!

سکوت سپید

صدای صندلی کافه!

تجسم روشن

چه به روزم آمده است؟


که سیاه تر... 


و چه بر من میرود


وقتی تو میایی...


تمام روز


سیاه یا سپید


روشن یا تاریک


تو را میبینم


و چهره ات مجسم نمی شود...


از تاریکی ذهن غبار گرفته من است


یا تو مرا پُر کرده ای


آنقدر که


-شاید


"خودت" را می بینم


آنچه که باید،


و روشن تر...