سکوت سپید

صدای صندلی کافه!

سکوت سپید

صدای صندلی کافه!

سپیدی بر باد

دیروز ایستاده بودیم


و باد در گوشیِ برگ درختان،بوق آزاد میزد


حکم من این بود که


مرا به سیاهچاله چشمانت بیفکنی


ولی در عوض


عدالتت را بر لبانم جاری ساختی و


سفیدی چشمانت را نثارم کردی


 

من ملتمسانه میگریستم و


دستی از چشمانم بیرون میزد


دستی بی نمک


که شاید آن را بگیرد نگاه تو


 

...

 

امروز ایستاده ام


و بر تارِ باد


پود میزنم


و هیچ کس مرا سخت در آغوش نمیگیرد


جز دو دست سخت عینکم...


 

16/10/89



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد